همیشه مسائل دور و اطرافم واسم مهم بوده،همیشه سبک و سنگین کردم،همیشه بهش توجه کردم تا در سمت درست وایسم.یه مدت کم آوردم گفتم لق همه چی.تو زندگیتو بکن،به آرزوهات برس.یه مدت به ابتذال کشیده شدم.اما یه فریاد همیشه در گلو هست،یه عقده همیشه در وجودت وجود داره.میرسی به جایی که میگی تو این وضعیت هم باید بگم لق همه چی؟از گل و بلبل واسه خودم بگم؟نمیدونی باید بیای از خوشی بنویسی یا از درونت که داره فرو میریزه،یهو میبینی داره شرمت میاد.
اینجا وبلاگه و من نتونستم از یه مسئله بگم و از یه مسئله دیگه نگم،بنابراین ترجیح دادم از هر دو مسئله نگم.گاهی انقد حرف بود که میتونستم توی یه هفته ۲۰ تا پست بذارم و خودمو خالی کنم اما نذاشتم تا حق اون یکی مطلب ضایع نشه و الان میبینم نمیتونم نگم لااقل برای گول زدن وجدانم،بنابراین فعلا میبینم که حس وبلاگ نویسی نیست (گرچه بعضیا انقد قلمشون خوبه که من نمیتونم به خودم بگم وبلاگ نویس) و وبلاگ هم جایی نیست که من بتونم حرفامو بزنم.شاید اینجا در سکوت فرو برم اما پستاتون رو حتما میخونم.حتی اگه نظر نذارم.
درباره این سایت